top of page

سال نوی باورنکردنی



در سال جدید گذشته من دو سال جدید متفاوت را تجربه کردم که از آرژانتین به بولیوی پرواز کردم، و اگرچه آنها کشورهای همسایه هستند، بولیوی یک ساعت عقب است. اولین سال نو من در آسمان آرژانتین بود، جایی که هیچ آتش بازی وجود نداشت، فقط ماه آسمان تاریک را روشن می کرد. این به من یادآوری کرد که دوست دارم ماه در یک دنیای تاریک روشن باشد. دومین سال نوی من زمانی بود که از هواپیما پیاده شدم و وارد فرودگاه سانتا کروز د لا سیرا، بولیوی شدم. می‌توانستم شمارش معکوس را بشنوم و همه در نیمه‌شب جشن می‌گیرند که من به سمت مهاجرت می‌رفتم. و زمانی که من به مهاجرت رفتم، آتش بازی انسان از آنجا شروع شد. چند روز قبل از سفرم، یکی از دوستانم از من پرسید که آیا از دیدن خانواده مبلغان در بولیوی که با آنها صمیمی هستم هیجان زده هستم و انتظار دارم در هفته های اول سال 2024 در کنار آنها در خدمت آنها کار کنم. من پاسخ دادم که دعا می کنم. درام ندارند خوب، فکر کردم این پاسخ من بود. دوست من پاسخ داد که ممکن است بخواهم دعای خود را مرور کنم. وقتی دوباره به آن نگاه کردم، "نه" را فراموش کردم و ظاهراً دعا می کردم که درام داشته باشم و آن را دریافت کردم.

 

با دیدن دعوت نامه من از کشیش در بولیوی، افسر مهاجرت نزد سرپرست خود رفت. سپس مرا به کنار آوردند و گفتند که نامه معتبر نیست زیرا به مهر نزدیکترین کنسولگری یا اداره مهاجرت نیاز دارد. من هرگز در مورد آن تمبر نخوانده ام، حتی اگر نزدیک به دو سال بود که به شرایط ویزای بولیوی نگاه می کردم، به این امید که روزی از دوستان مبلغ خود دیدن کنم. من به افسر مهاجرت گفتم که این کشیش نامه های مشابهی برای دعوت مبلغان زیادی به بولیوی نوشته است. و پاسخ داد که همه این نامه ها را رد کرده اند. خیلی جالب به نظر می رسد که هیچ یک از این مبلغان به کشیش در مورد رد نامه اش نگفتند، شاید به این دلیل که همه آنها اجازه ورود به کشور را داشتند. او دوباره با سرپرستش صحبت کرد و او به من گفت که به من فرصت داده می شود و می توانم بعد از یک ساعت یا یک روز به کشور برگردم. از او پرسیدم که آیا شوخی می کند؟ او پاسخ داد: "نه." و در ادامه به من گفت که با هواپیما به آرژانتین برمی گردم. او همچنین با دوستانم که بیرون ایستاده بودند تلفنی صحبت کرد و به آنها توضیح داد که چه اتفاقی می افتد. سپس سرپرست بسیار مصمم وارد شد. نگاه کردم و آنجا ایستاده بود، چمدان من بود و به آن اشاره کردم. با عجله رفت و چمدان مرا بیرون انداخت تا به هواپیما بروم.

 

سپس مردی با لباس خستگی ارتش با کلاهی که روی آن نوشته شده بود «پلیسیا» آمد تا مرا تا هواپیما اسکورت کند. حالا این دراماتیک تر می شد. چرا قبل از درام وقتی به دوستم گفتم برای چه دعا می‌کنم، «نه» را فراموش کردم؟ در میان دیوانگی متوجه شدم پاسپورتم را پس ندادند. من در مورد آن پرس و جو کردم و به من گفتند که آن را به من پس نمی دهند و من آن را در آرژانتین پس خواهم گرفت. و اتفاقاً در این هنگام هواپیمای پر از مردم منتظر من بودند. من را با عجله از ایست بازرسی عبور دادند و سپس به طبقه بالا آوردند تا به هواپیما بروم که در آنجا پلیس یا سرباز دیگری بود که لباس خستگی ارتشی پوشیده بود، اما در شیشه ای بسته بود، بنابراین باید منتظر ماند. سپس از افسر مهاجرت که به خوبی انگلیسی صحبت می کند پرسیدم که چه اتفاقی می افتد؟ گفت امتحان است. من متوجه نشدم که این چه نوع آزمایشی بود و بدیهی است که در آن مردود می شدم. سپس، او توضیح داد که قرار است به بوئنوس آیرس به روزاریو به جامائیکا اعزام شوم. بنابراین در آن زمان متوجه شدم که آنها ممکن است در تلاش بوده اند که آرژانتین مرا از آمریکای جنوبی اخراج کند. حالا من مطمئن نیستم که چرا این همه اتفاق افتاد. هیچ چیز برای من معنی نداشت. نمی دانم آیا آنها به مسیحیان اعتماد ندارند یا اینکه من یک جامائیکایی بودم یا شاید قابل اعتماد به نظر نمی رسیدم. با این حال، می دانستم که خدا در همه اینها کار می کند. بالاخره درهای شیشه ای باز شد و مهماندار هواپیما که پاسپورت من را داشت گفت که آن را به اداره مهاجرت در آرژانتین می دهد و نمی دانست چه خبر است. بنابراین در آنجا داشتم در راهروی هواپیما قدم می زدم در حالی که مسافران سر خود را از پشت صندلی بیرون آوردند تا ببینند چه کسی هواپیما را به این شکل دراماتیک بالا نگه داشته است. فقط من بودم و وقتی مردم در راهروی طولانی قدم می زدم تا وقتی مردم به من خیره شده بودند، هر صندلی را که می خواستم پیدا کنم، متوجه شدم که خدا به شدت روی غرور من کار کرده است. تحقیر نشدم. من احساس شرم نداشتم زیرا می دانستم خدا کار می کند.

 

همچنین باید در اینجا بگویم که نمایندگان خطوط هوایی در روزاریو و بوئنوس آیرس قبل از اینکه به من اجازه سوار شدن به هواپیما را بدهند، چک‌های خود را انجام می‌دادند زیرا سیستم اعلام کرده بود که من به ویزا نیاز دارم که در بدو ورود دریافت می‌کنم. من پنج نماینده داشتم که در روزاریو به من کمک می‌کردند، زیرا شب کندی بود. حتی یکی گفت که سایتی پیدا کرده که می‌توانم قبل از رفتن به صورت آنلاین ویزا بگیرم، اما در تلفن من باز نمی‌شود. آنها تصمیم گرفتند مرا به بوئنوس آیرس بفرستند تا برای پرواز بین المللی من را چک کنند. ناظر خطوط هوایی آنجا حتی با مهاجرت در فرودگاه بولیوی تماس گرفت تا مطمئن شود که من به عکس نیاز ندارم. آنها دعوت نامه مرا هم خواندند چون نمی خواستند من را برگردانند. اما به نظر می رسد مقدر شده بود که به آرژانتین برگردم. قبل از اینکه از هواپیما پیاده شوم تا با بقیه به مهاجرت بروم، مهماندار اصلی به من گفت که پاسپورت مرا به یک نفر زمینی داده است تا به مهاجرت بدهد. بنابراین در آنجا من از گذرنامه خود برای مهاجرت جدا شدم، در ذهنم مرور کردم که چگونه می توانم نداشتن گذرنامه را جلوی افسر مهاجرت توضیح دهم. اما مدتی نگذشت که مردی با یک پاکت مانیلایی اسمم را صدا زد و من از خط خارج شدم و دنبالش رفتم. او نزد یک افسر مهاجرت رفت و او را نزد سرپرست فرستاد. او شرایط را توضیح داد و او کمی عصبانی به نظر می رسید. پاسپورت من را گرفت و دو کامپیوتر را چک کرد و بدون اینکه کلمه ای به من بگوید مرا به سمت یک باجه مهاجرت برد و مردی که هنوز پاکت را در دست داشت از او پرسید که آیا نامه طولانی را که اکنون در دست داشت می خواهد. اما او به آن نیاز نداشت. به نظر می رسید ناظر مهاجرت در بولیوی یک سند طولانی را به اداره مهاجرت آرژانتین ارسال کرده است که توضیح دهد چرا من مزاحم هستم. خوشبختانه، مهاجرت به آرژانتین با مهاجرت به بولیوی متفاوت است. ناظر پاسپورت مرا به افسر مهاجرت در غرفه داد و او بسیار کمک کرد زیرا مرا بدون نمایش در کشورش پذیرفت. این آیات کتاب مقدس برای من آمد.

 

«اکنون به هر شهر و شهرى که وارد مى‌شوید، بپرسید که چه کسى در آن شایسته است، و در آنجا بمانید تا بیرون بروید. و چون به خانه ای رفتی، سلام کن. اگر اهل خانه شایسته است، آرامش شما بر آن نازل شود. اما اگر شایسته نیست، بگذارید آرامش شما به شما بازگردد. و هر که شما را نپذیرد و سخنان شما را نشنود، هنگامی که از آن خانه یا شهر بیرون می روید، خاک را از پای خود بشویید. یقیناً به شما می گویم که در روز قیامت برای سرزمین سدوم و عموره قابل تحمل تر از آن شهر خواهد بود. لوقا 10: 11-15

 

من معتقدم این کلمات در مورد یک کشور نیز صدق می کند. اگر چه من به دعا برای بولیوی، فقیرترین کشور آمریکای لاتین که بیش از 80 درصد از جمعیت آن در فقر زندگی می کنند، ادامه خواهم داد. من همچنین به حمایت از مردم از طریق مبلغان به هر نحوی که بتوانم ادامه خواهم داد زیرا آنها به حمایت زیادی نیاز دارند. با این حال، هنگامی که در یکی از فرودگاه‌های بوینس آیرس در فرودگاه بوئنوس آیرس قدم می‌زدم، بی‌خانمان‌های زیادی را دیدم که در کنار دیوار شیشه‌ای خوابیده بودند و به طور نامفهومی از خدا می‌پرسیدم که چگونه می‌توانم به کشوری کمک کنم که اینقدر با من سازگار بوده است. حال، اگر بخواهید توصیف کنید که بیشتر شبیه کدام کشور هستید، آیا این بولیوی است که کسی را که می‌خواهد کشور را برکت دهد رد می‌کند یا اینکه آرژانتین درهای خود را به روی فردی در بلاتکلیفی باز می‌کند؟ گاهی اوقات همان شخصی که به ما برکت می دهد، ما را می بندیم، زیرا آنها به روشی که ما انتظار داریم نمی آیند.

 

خب، ای کاش می توانستم بگویم درام من با ورود به آرژانتین به پایان رسید، اما نه. بعد از اینکه کارت پروازم را به روزاریو برگشتم، پروازم را از دست دادم زیرا آنقدر خسته بودم که تا بعد از ظهر متوجه نشدم کارت پرواز اشتباهی را می‌خوانم. من حدود ساعت 5 صبح به آرژانتین رسیده بودم و یک پرواز صبح به من داده شد، اما فکر کردم عصر است. با این حال، اگرچه دلم برایش تنگ شده بود، اما خدا همچنان کار می کرد و در این راه برایم یاور می فرستاد. باید فکر می کردم چه کار کنم. یکی از کارکنان شرکت هواپیمایی به من گفت که به طبقه پایین بروم و سپس به یک میز امنیتی نزدیک شدم و یک افسر پلیس خوب به من کمک کرد، اما تلفنم را جا گذاشته بودم و یک افسر امنیتی آن را برایم آورد. افسر پلیس مرا نزد یک کارمند شرکت هواپیمایی بسیار دوست داشتنی آورد و دیدم که چمدان من آنجا ایستاده بود و جلوی دفترش برگشت. او آن را به من داد و از او پرسیدم که آیا به خدا اعتقاد داری و او گفت بله چون خدا به من برکت می دهد با وجود اینکه مشکلات زیادی داشتم. درست قبل از اینکه 24 ساعت لباس پوشیده بودم، پیراهنم را که روی آن نوشته شده بود «مبارک» عوض کرده بودم. در میانه مشکلات واقعاً احساس خوشبختی می کردم و می دانستم که خدا با من است.

 

وقتی از آب ها عبور کنی، من با تو خواهم بود. و از میان نهرها بر شما طغیان نخواهند کرد. هنگامی که از میان آتش عبور می کنید، نه می سوزید و نه شعله شما را می سوزاند. اشعیا 43:2

 

خوشحال بودم که می‌دانستم در تمام اتفاقاتی که می‌افتد، خدا با من بود و برای رفتن به روزاریو بلیط جدیدی خریدم. خوشبختانه توانستم از پولی که قرار بود برای ویزا در بولیوی بپردازم استفاده کنم. وقتی وارد روزاریو شدم تاکسی وجود نداشت، بنابراین با دوستم تماس گرفتم که سعی کرد برای من اوبر بگیرد و این کار نشد و بنابراین تمام خانواده او برای بردن من آمدند. پدر و مادر او کشیش کلیسایی هستند که من اکنون به آن می روم. و در راه بازگشت به آپارتمانی که آن روز صبح در AirBnB دریافت کرده بودم، کشیش رودولفو گفت که هیچ تصادفی با خدا وجود ندارد. پس اکنون به دنبال خدا هستم تا ببینم او مرا به کجا هدایت می کند.

 

و اگر فکر می کنید که بعد از آن همه چیز به آرامی پیش رفت، خیر. من با کمی هیجان وارد آپارتمان شدم زیرا باید کلید را از جعبه قفلی با رمز عبور می گرفتم، اما خدا را شکر دوستانی داشتم که می توانستند کمک کنند. و وقتی بعد از 32 ساعت سفر طولانی آماده گرفتن یک دوش آب گرم خوب شدم، آب گرمی وجود نداشت، و بنابراین سال جدید ادامه دارد. بنابراین دوستان من برای شما آرزوی یک درام رایگان در سال 2024 را ندارم، اما امیدوارم حضور خدا را در هر چیزی که با آن روبرو می شوید احساس کنید و بدانید که او با شماست.

 

از روح تو به کجا بروم؟ یا از حضور تو کجا فرار کنم؟ اگر من به آسمان بالا رفتم، تو آنجایی. اگر بسترم را در جهنم مرتب کنم، ببین تو آنجایی. اگر بالهای صبح را بگیرم و در اقصی نقاط دریا ساکن شوم، در آنجا نیز دست تو مرا هدایت خواهد کرد و دست راست تو مرا خواهد گرفت. مزمور 139:7-10

 



Comments


bottom of page