top of page

دادن تمام چیزی که دارید



مقاله این هفته الهام گرفته از یک خبر است که توجه من را به خود جلب کرد که در آن پسری فردی را دید که فکر می کرد بی خانمان است و به او یک دلار پیشنهاد داد که تمام پولی بود که داشت. این داستان شگفت‌انگیز پسری است که می‌خواست کنه بیوه‌اش را به کسی که فکر می‌کرد نیازمند است بدهد، اما در واقع یک مولتی میلیونر بود که با هر چیزی که می‌توانست به‌سرعت از ساختمانش فرار کرده بود. او در اوایل صبح در ساختمان آپارتمان خود یک هشدار آتش سوزی داشت. خوشبختانه زنگ هشدار بدون حادثه بود، بنابراین تصمیم گرفت برود و در یک کافه مجاور قهوه بخرد و مکانی آرام در گوشه ای برای انجام عبادات صبحگاهی خود پیدا کند که این پسر با تنها دلار خود به او نزدیک شد. این نوعی از بخشش است که در دل پدر عزیز است.

 

و او به بالا نگاه کرد و دید که ثروتمندان هدایای خود را در خزانه می گذارند، و همچنین بیوه فقیری را دید که دو کنه می گذارد. پس گفت: «به راستی به شما می‌گویم که این بیوه فقیر بیش از همه چیز گذاشته است. زیرا همه اینها از فراوانی خود برای خدا هدایایی گذاشتند، اما او از فقر خود تمام معاش خود را گذاشت.» لوقا 21: 1-4

 

من گاهی اوقات متوجه می شوم که فقیرترین مردم می توانند بیشترین بخشش را داشته باشند. حدس می‌زنم آن‌ها می‌دانند که در تنگنا بودن چیست و بنابراین حاضرند اندکی را که دارند به اشتراک بگذارند. این من را به یاد کلیسای اولیه می اندازد که اعضای آن همه چیزهایی را که داشتند با یکدیگر به اشتراک می گذاشتند تا هیچ کس چیزی کم نداشته باشد.

 

و بسیاری از کسانی که ایمان آوردند یک دل و یک روح بودند. هیچ کس نگفت که هیچ یک از چیزهایی که او در اختیار داشت متعلق به اوست، بلکه همه چیز مشترک داشتند. و رسولان با قدرت فراوان به رستاخیز عیسی خداوند شهادت دادند. و فیض عظیم بر همه آنها بود. و هیچ کس در میان آنها نبود. زیرا همه کسانی که زمین یا خانه داشتند آنها را فروختند و درآمد حاصل از فروش را آوردند. اعمال رسولان 4:32-34

 

نگرش کلیسای اولیه برای کلیسای غربی امروزی معمول نیست، جایی که اعضای آن بیشتر فردگرا هستند و بیشتر از خانواده مسیح به خود و خانواده خود اهمیت می دهند. بسیار جالب است که شرحی که از قدرت عظیمی که رسول هنگام شهادت به رستاخیز مسیح از خود نشان داد و فیض عظیمی که بر همه آنها بود، بین توصیف آنها که همه چیز مشترک دارند، در یک قلب و روح، و آنها چیزی کم ندارند. قدرت در با هم بودن وجود دارد و زمانی که ما به نیازهای یکدیگر رسیدگی می کنیم زیرا برای شیطان سخت تر است که در زندگی ما جای پایی داشته باشد. هنگامی که کلیسا شروع به کار کرد، آنها به جامعه تکیه کردند زیرا امنیت در جامعه وجود داشت، زیرا آنها به دلیل ایمانشان تحت تعقیب و آزار قرار می گرفتند. در یک جامعه سالم، امنیت روحی و عاطفی نیز وجود دارد، زیرا این حس وجود دارد که شما دوست دارید و از آن مراقبت می کنید. با این حال، فقط چیزهای مادی نبود که به نیازمندان می دادند.

 

پطرس و یوحنا با هم در ساعت دعا، یعنی ساعت نهم، به معبد رفتند. و مردی لنگ از شکم مادرش حمل می‌شد که هر روز او را بر دروازه معبدی که زیبا نامیده می‌شد می‌سپردند تا از کسانی که وارد معبد می‌شوند صدقه بخواهد. او که پطرس و یوحنا را دید که به معبد می روند، صدقه خواست. و پطرس با یوحنا به او خیره شد و گفت: «به ما نگاه کن.» پس او به آنها توجه کرد و انتظار داشت چیزی از آنها دریافت کند. آنگاه پطرس گفت: «من نقره و طلا ندارم، اما آنچه دارم به تو می‌دهم: به نام عیسی مسیح ناصری برخیز و راه برو.» و دست راست او را گرفت و او را بلند کرد و فوراً پاها و استخوان‌های قوزک او محکم شد. پس او در حال جهش برخاست و راه افتاد و با آنها وارد معبد شد، راه می رفت، می پرید و خدا را ستایش می کرد. لوقا 3: 1-8

 

آنچه پیتر و جان به این مرد دادند بیش از چیزی بود که پول خرید. آنها پولی نداشتند، اما موهبتی داشتند که او را شفا دهند، و در حالی که وقت و توجه خود را به او اختصاص دادند، این کار را انجام دادند. آنها بیش از حد انتظار به او دادند و او خداوند را ستایش کرد. اغلب، ما در اطراف گداها ناراحت می شویم و سعی می کنیم آنها را نادیده بگیریم. اما پطرس و یوحنا ایستادند و به او نگاه کردند. تعجب می کنم که چند نفر دیگر ایستادند تا با دلسوزی به او نگاه کنند. بخشش نه تنها باید ملموس باشد، بلکه چیزهای نامشهود نیز می توانند به همان اندازه یا حتی مهمتر باشند، مانند وقت گذاشتن و توجه کردن. عمدی برای توقف و ایستادن برای دعا کردن برای کسی پس از شنیدن اتفاقاتی که برای او می‌گذرد، می‌تواند تشویق بزرگی باشد.

 

اکنون آنها به جریکو آمدند. هنگامی که او با شاگردانش و جمعیت زیادی از اریحا بیرون می‌رفت، بارتیمائوس نابینا، پسر تیمائوس، در کنار جاده نشسته بود و گدایی می‌کرد. و چون شنید که عیسی ناصری است، فریاد زد و گفت: «ای عیسی پسر داود، بر من رحم کن!» سپس بسیاری به او هشدار دادند که ساکت باشد. اما او بیش از پیش فریاد زد: «ای پسر داوود، به من رحم کن!» پس عیسی ایستاد و دستور داد که او را بخوانند. آنگاه مرد نابینا را صدا زدند و به او گفتند: «خوشحال باش. برخیز، او تو را می خواند.» و جامه خود را کنار زد و برخاست و نزد عیسی آمد. پس عیسی در جواب او گفت: «چه می‌خواهی برای تو انجام دهم؟» مرد نابینا به او گفت: «رابونی، تا بینایی خود را پیدا کنم.» سپس عیسی به او گفت: «برو. ایمانت تو را خوب کرده است.» و بلافاصله بینا شد و در راه به دنبال عیسی رفت. مرقس 10:46-52

 

ممکن است به جز توقف و ایستادن برای شنیدن آنچه در دل کسی است، چیزی برای دادن نداشته باشیم، اما مهم است که همه آنچه را که داریم بدهیم، درست همانطور که عیسی برای ما انجام داد.




Comentarios


bottom of page