
این است آنچه خداوند به مسحشدهاش کوروش میگوید که من به دست راست او را گرفتهام، تا امتها را در برابر او تحت سلطه خود درآورم و کمربند سلاحهای کمر پادشاهان را باز کنم. درها را به روی او بگشا تا دروازهها بسته نشود: «من پیش روی تو خواهم رفت و ناهمواریها را هموار خواهم کرد. درهای برنزی را میشکنم و میلههای آهنیشان را میشکنم. خزانههای تاریکی و ثروتهای پنهان مکانهای مخفی را به شما خواهم داد تا بدانید که من، خداوند، خدای اسرائیل هستم که شما را به نام خود میخوانم. اشعیا 45: 1-3
کوروش دوم ایرانی که به کوروش کبیر نیز معروف است مسح شده خداوند برای بیرون آوردن قوم خود از اسارت بابل بود. او نامزدی کاملاً بعید برای این کار بود. با این حال، خداوند در موارد باورنکردنی، غیرممکن و غیرممکن متخصص است. پس چرا او از پادشاه غیریهودی امپراتوری عظیم ایران برای آزادی مردم برگزیده خود استفاده نمی کند؟
خداوند در ایران، که اکنون ایران امروزی است، به کارهای غیرقابل تصور ادامه می دهد، جایی که آرامگاه کوروش پس از گذشت بیش از دو هزار سال در پاسارگاد، که در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است، هنوز استوار است. او همچنان مانند دوران ملکه استر ایران، مردم را آزاد می کند. و از آنجایی که کلیسا در ایران به سرعت رشد می کند، مسیحیان به دعا اختصاص داده شده اند، همانطور که دانیال ده ها قرن پیش در این سرزمین بیگانه بود، حتی زمانی که تحت آزار و اذیت قرار می گرفت.
آزار و شکنجه نمی تواند حرکت خداوند را متوقف کند زیرا مردم تشنه و گرسنه هستند برای خدای یگانه که می تواند روح خالی آنها را پر کند. او در طول سالیان متمادی به طرق مختلف ایرانیان را جلب کرده است. تقریباً 40 سال پیش، مرد جوانی در یکی از شهرهای ایران به دیدار اقوام خود رفت و در حالی که همراه یکی از دوستانش در خیابان ها قدم می زدند، صدای ناقوس کلیسا به صدا درآمد و گویی به او اشاره می کرد که نزدیک شود. او به دنبال صدای ناقوسهایی بود که برایش جذاب بود و میخواست وارد کلیسا شود، اما دوستش گفت نه، زیرا این امکان وجود نداشت، زیرا ورود مسلمانان به کلیسا ممنوع بود. در اینجا ذکر این نکته ضروری است که تنها دو کلیسا در ایران به رسمیت شناخته شده اند، کلیساهای ارمنی و آشوری، اما با آنها مانند شهروندان درجه دو رفتار می شود.
به نظر می رسید که یک تلنگر دیگر از جانب خدا برای این جوان وجود داشته است. هنگامی که در محل کار بود، یکی از دوستان او را به سینما دعوت کرد تا فیلمی در مورد زندگی عیسی ببیند. این دوست به او گفت که محمد پیامبر اسلام حقیقت را نگفته و با عیسی مسیح که پیامبر راستین است قابل مقایسه نیست. سخنان دوستش تا 25 سال بعد در ذهنش ماند که همان فیلم را در یک شبکه ماهواره ای دید و وقتی دعای نجات و آیات انجیل در پایان رسید مسیح را پذیرفت.
عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم. هیچ کس جز به وسیله من نزد پدر نمی آید. یوحنا 14:6
«بیایید نزد من، ای همه خستهها و بارها، و من به شما آرامش خواهم داد. یوغ مرا بر خود بگیرید و از من بیاموزید، زیرا من نرم و فروتن هستم و برای روح خود آرامش خواهید یافت. متی 11:28-29
و داستان های بسیار دیگری از خدا ایرانیان را به سوی خود فرا می خواند. شبی بانویی در خانه اش بود و از زبان همسایه اش عزاداری در مراسم درگذشت یکی از مهم ترین افراد اسلام شنید. در ادامه عزاداری از خدا پرسید که این شخصیت های مذهبی چه کسانی هستند و برای چه آمده اند؟ ناگهان عطر خاصی وارد خانه شد و این عطر زیاد شد و آرامش عجیبی به او دست داد. این عطر بوی خوش پیام انجیل بود که خود خدا حضور خود را بر او آشکار می کرد و به او نشان می داد که او حقیقت است و با اوست. او میتوانست تفاوت بین حضور صلحآمیز شیرین عیسی و جلسه مذهبی را که میشنید احساس کند.
اما خدا را شکر که همیشه ما را در مسیح پیروز می کند و بوسیله ما عطر معرفت او را در همه جا آشکار می سازد. زیرا ما عطر مسیح برای خدا هستیم در میان نجات یافتگان و در میان کسانی که هلاک می شوند: برای یکی عطری از مرگ به مرگ و برای دیگری عطر زندگی به زندگی. و چه کسی برای این کارها کافی است؟ دوم قرنتیان 2: 14-16
با این حال، این آخرین ملاقات او با مسیح نبود، زیرا او او را به عطر زندگی به زندگی فرا می خواند. در یک شب دیگر، او طبق معمول روی پشت بام خانه بود و گریه می کرد و به چالش های زندگی اش فکر می کرد. ناگهان نوری مرموز در حدود هفت متری خود دید و آرامش او را فرا گرفت. پس از این واقعه، او مشتاق خدا شد، پس به پشت بام بازگشت و چشمانش در آسمان شب برای نشانه ای از او جستجو کرد. به زودی یک ستاره درخشان ظاهر شد و درخشش متفاوتی نسبت به بقیه داشت. بار دیگر خداوند بی تردید حضور خود را به او اعلام کرد.
شش ماه قبل از ایمان آوردن به مسیح، تصمیم گرفت نامه ای به خدا بنویسد. او میگوید: «در آن نامه از خدا خواستم که به من و خانوادهام آرامش بدهد. اول آن حرف را بین کتاب های قرآن گذاشتم. اما احساس خوبی نسبت به آن نداشتم و پس از دو هفته درگیری درونی و فکری تصمیم گرفتم که نامه را از صفحات قرآن حذف کنم زیرا فکر می کردم قرآن پاک نیست، بنابراین آن نامه را در آن قرار دادم. یک نوت بوک تمیز و نو.»
پس از ایمان به مسیح، هنگام خواندن مزمور 40، احساس عجیبی بر بدن او جاری شد و داغ شد و سپس بسیار خوشحال شد.
من صبورانه منتظر خداوند بودم. و به سمت من آمد و فریاد مرا شنید. او مرا از گودال ویرانی بیرون آورد، از گل و لای. و پاهایم را بر صخره ای نهاد و قدم هایم را محکم کرد. او آهنگ جدیدی در دهان من گذاشت، آهنگ ستایش خدای ما. بسیاری خواهند دید و خواهند ترسید و به خداوند اعتماد خواهند کرد. مزمور 40: 1-3
او یاد گرفت که صبورانه برای خداوند صبر کند، اما هنوز مبارزات زیادی داشت. یک روز به خاطر همه مشکلاتی که در زندگی اش داشت از خدا ناامید شد. ناگهان هر دو مچ دست او شروع به سوزش عجیبی کرد. سپس متوجه شد که این دقیقا همان جایی است که میخ ها مسیح را روی صلیب سوراخ کردند. مسیح درد طاقتآوری را احساس کرده بود، زیرا او را بسیار دوست داشت و شرم صلیب را برای او تحمل کرده بود.
اینها تجربیات دو ایرانی است. این دو نفر در واقع ازدواج کرده اند و همه فرزندانشان به مسیح ایمان آوردند. عیسی عشق خود را از طریق ناقوس های کلیسا، رایحه ای دلپذیر، نوری، شروعی درخشان و سرانجام یک فیلم در تلویزیون ماهواره ای آنها را به او رساند. آنها به گنجینه تاریکی و ثروت پنهان مکان های مخفی او تبدیل شدند. اکنون، 15 سال بعد از آشنایی با مسیح، من و دوستانم اولین مسیحیانی هستیم که آنها از طریق اینترنت با آنها آشنا شده ایم زیرا هیچ مسیحی دیگری را خارج از خانواده خود در ایران نمی شناسند. این یک افتخار است که به عنوان عضوی از بدن مسیح در کنار آنها باشم و اکنون آنها خانواده ایرانی من هستند.
Comentarios