
اکنون عیسی مارتا و خواهرش و ایلعازر را دوست داشت. پس چون شنید که بیمار است، دو روز دیگر در محلی که بود ماند. پس از آن به شاگردان گفت: «بیایید دوباره به یهودیه برویم...» سپس عیسی آشکارا به آنها گفت: «ایلعازار مرده است. و من به خاطر شما خوشحالم که آنجا نبودم تا ایمان بیاورید. با این وجود اجازه دهید به سراغ او برویم.» یوحنا 11:5-7، 14-15
مواقعی وجود دارد که ما برای کمک به خداوند فریاد می زنیم، اما او منتظر می ماند تا موقعیت ما غیرممکن و غیرقابل حل به نظر برسد قبل از اینکه او پاسخ دهد. این منطقی نیست چرا او آنچه را که اشتباه بود، پیش از آن که به نقطه ای برسد که از اصلاح خارج شود، اصلاح نمی کند؟ با شک و تردیدهای فراوان، حتی ممکن است محبت او نسبت به خود و خوبی او را زیر سوال ببریم. شرح مرگ ایلعازر در کتاب یوحنا فصل 11 به ما بینشی در مورد این سؤال می دهد. عیسی شنید که ایلعازر که او را دوست داشت بیمار است، اما به جای اینکه فوراً برای شفای او برود، همانطور که چندین بار قبلاً برای تعداد زیادی از مردم انجام داد، منتظر ماند. او صبر کرد تا لازاروس مرد، زمانی که خواهران او که او نیز آنها را دوست داشت دیگر امیدی نداشت و از دست دادن برادر محبوب خود غمگین شدند. در آن زمان بود که عیسی به جای یک مرد بیمار به سمت جسد دفن شده حرکت کرد. همه فکر می کردند او دیر کرده است. او زمانی ظاهر شد که لازاروس از قبل بوی بدی می داد. مطمئناً کار دیگری نمی شد کرد. همه چیز تمام شده بود. اما نه با عیسی.
سپس عیسی در حالی که دوباره در خود ناله می کرد، بر سر قبر آمد. غار بود و سنگی روی آن قرار داشت. عیسی گفت: سنگ را بردارید. مارتا، خواهر مرد مرده، به او گفت: «خداوندا، در این زمان بوی تعفن می آید، زیرا او چهار روز است که مرده است.» عیسی به او گفت: «آیا به تو نگفتم که اگر ایمان بیاوری جلال خدا را می بینی؟» سپس سنگ را از جایی که مرده در آن خوابیده بود برداشتند. و عیسی چشمان خود را بلند کرد و گفت: «ای پدر، از تو سپاسگزارم که مرا شنیدی. و میدانم که تو همیشه مرا میشنوی، اما بهخاطر مردمی که در کنارشان ایستادهاند، این را گفتم تا باور کنند که تو مرا فرستادی.» و چون این سخنان را گفت، با صدای بلند فریاد زد: «ایلازار، بیا بیرون!» و آن که مرده بود بیرون آمد دست و پایش را با جامه قبر بسته و صورتش را با پارچه ای پیچیده بود. عیسی به آنها گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.» یوحنا 11:38-44
این خیلی هیجان انگیز است. ما نه تنها خدایی را خدمت می کنیم که از مردگان برخاسته است، بلکه او مردگان را زنده می کند. او این کار را انجام می دهد تا ما بتوانیم ایمان خود را به او تقویت کنیم و همچنین خداوند جلال یابد.
من برای خرید عینک طبی مشکل داشتم و به نظر میرسید که هر کاری انجام میدادم همیشه موانعی وجود داشت که مانع از خرید آنها میشدم. اما یکی از دوستانم مدام دعا میکرد که نه تنها یک عینک، بلکه دو عینک بگیرم، حتی زمانی که کل سناریو تاریک به نظر میرسید. و برای تشدید مشکلاتم، پس از مراجعه به چشم پزشکم در جامائیکا، مشکلاتی با چشمانم شروع شد. بنابراین در بازگشت به آرژانتین، با توجه به نگرانیام، مجبور شدم برای ویزیت چشمپزشک دیگری قرار ملاقات بگذارم، زیرا چند سال قبل باید هر دو چشم را تحت عمل جراحی اورژانسی قرار میدادم زیرا هر لحظه ممکن بود نابینا شوم. بنابراین، برای من مهم بود که بررسی کنم تا مطمئن شوم که چشمانم خوب است. رفتم و چک کردم و چشمپزشک گفت که وضعیت چشمهایم خوب است و او نیز به من نسخه عینک داد زیرا فکر میکردم شاید بتوانم آنها را در آرژانتین تهیه کنم، اما خیلی امیدوار نبودم زیرا فکر میکردم ممکن است قیمتها خیلی زیاد باشد. گران قیمت است و یکی از دوستان آرژانتینی گفته بود که مطمئن نیست که آنها با فناوری نوع عینک مورد نیاز من به روز هستند. بعد از اینکه هر دو به چشم پزشک مراجعه کردیم، به عینک فروشی های نزدیک رفتیم. ما تخمینی را در یک فروشگاه دریافت کردیم، و خیلی هم بد نبود. سپس برای دریافت تخمین به فروشگاه دیگری در همان نزدیکی رفتیم. آنها چهار نوع لنز مختلف داشتند و به قیمت سه تا از انواع لنزها، من می توانستم دو جفت لنز به قیمت یک عدد تهیه کنم. بعد ناگهان یاد دعای دوستم افتادم. اینجا بود که خدا جواب آنها را می داد وقتی که من در حال از دست دادن امید بودم. وقتی به دوست آرژانتینیام تعجب کردم که چگونه خدا به دعاهای دوست دیگرم پاسخ میدهد که او گفته بود چشمانش را فراموش کند، او میخواهد دوستم برای ازدواج او دعا کند. کلی خندیدیم چون احساس می کند که این وضعیت مرده است، اما با خدای ما هیچ چیز غیر ممکن نیست. او برای جلال خود به آنچه مرده به نظر می رسد زندگی می بخشد. وقتی شهادتم را به دوست نمازگزارم گفتم، او گفت گاهی نیاز داریم که دیگران برای ما دعا کنند. من سپاسگزارم که او این کار را کرد، زیرا او مانند مردمی بود که ایلعازر را از لباس قبرش آزاد کردند. دعای ما زمانی برای دیگران مهم است که گاهی به دلیل بی امیدی نمی توانند باور کنند و برای خود دعا کنند.
دارم یاد میگیرم که نمیتوانم روی وضعیت مرده تمرکز کنم، بلکه بر کسی تمرکز کنم که مرده را زنده میکند و زندگی میآورد. او از دلهای ما در هنگام شک و تردید آگاه است، بنابراین گاهی اوقات ما را به بن بست می رساند، زمانی که فکر می کنیم کار دیگری نمی توان کرد، و سپس ظاهر می شود و به آنچه که فکر می کردیم مرده است جان می دهد تا باور کنیم.
Comments